-
خواستگاری سنتی
چهارشنبه 27 مهر 1390 19:55
جلسه خواستگاری بود و طبعا بساط میوه و چایی و شیرینی و شوخیهای صدمن یه غاز بزرگان، قبل از اینکه بروند سر اصل مطلب، به راه بود. پسر هم با موهای فرفری ژل زده که معلوم بود تلاش زیادی کرده تا فرفری به نظر نیاید گوشه محفل نشسته بود و ذوقکی داشت که بلکم دست ِ پر از جلسهی خواستگاری بیرون بیاید. دختر هم با نجابتی که دلیلش...
-
یا بهتر بگویم، طاق زد
دوشنبه 25 مهر 1390 00:22
پیرزن، دوتا یا سهتا از پسرهایش را داد...و در عوض یک قرآن امضا شده گرفت. و چه خوشحال...
-
...
دوشنبه 25 مهر 1390 00:03
«...و با نمایندهی سومالی٬ همسفرمان گلال بن احمد ٬ نشستیم پشت میزی در تالار رستوران هتل...اما هر چه خواستم حالیش کنم هم اسمیم٬ راضی نشد! » تکهای از کتاب سفر روس جلال آل احمد
-
عکس دیدن
شنبه 16 مهر 1390 22:04
شاید اگر سر کلاس «عکاسی»٬ استاد چیزی از پروژهی نقد عکس نگفته بود٬ سری هم به عکسهای توی هاردم(از هنر مندان بزرگ) نمیزدم. و یکدور همه را از اول تا آخر زیر و رو نمیکردم. و شاید اصلا حالش را پیدا نمیکردم که بنشینم همهیشان را با دقت ببینم و بهشان فکر کنم. اما حالا میدانم که یک عکس بیشتر از یک عکس است...حتی یک شیء...
-
کماکان توی کف...
شنبه 9 مهر 1390 17:31
«رفاقت٬ مثل تیغههای ماشیناصلاح است.» * یعنی که تو از بعضی رفاقتهایت استفاده میکنی و خیلی از آنها را اصلا نمیدانی به چه درد میخورند. و یعنی که فرض کنید پدرومادر محترم رفتهاند مشهد و دستهکلید گرامی توی خانه جامانده... آنوقت از بین دوستان٬ یکی از دربوداغانهایش که اصلا حال دیدنش را ندارید٬ پیدا بشود و با کلیدش٬...
-
هیچ هیچ هیچانه
پنجشنبه 7 مهر 1390 21:57
همه ی ویژگیهای همه ی آثار هنری بزرگ را نباید به هر اثری سرایت داد مثلا همه ی بی منطقی های داستان فیلم " هیچ " را نگذاریم به پای اینکه نمی فهمیم یا خیلی دنبال این نباشیم که " هیچ " یعنی چه... -------- هیچ هیچ هیچانه ؛ عنوان کتابی است از استاد مصطفی رحماندوست!
-
ر.ک . تذکره الاولیا
شنبه 2 مهر 1390 21:59
عشق ، جنون الهی است نه مذموم است و نه ممدوح (امام صادق(ع))
-
خو ش به حا ل کی؟؟
شنبه 2 مهر 1390 21:57
من: کاش مثل اون سه تار میزدم مثل اون رکابی می پوشیدم رو همون تخته لم میدادم قیافه مم اون جوری بود بعد خیلی خوب بود ... کاش من اون بودم اون: کاش مثل اون آروم بودم مثل اون می نوشتم مثل اون راحت لباس می پوشیدم خیالم نبود کجا باشم اهمیت نمی دادم بعد خیلی خوب بود ... کاش من اون بودم
-
کلا
شنبه 26 شهریور 1390 12:21
لا اقل، اگر روی یک کاغذ دیگر بنویسد «نه» و پرت کند توی صورتت، باز دلت به این خوش است که دستخطت را نگه داشته... اما وقتی پشت کاغذت که چکیدهترشحات چندین و چند قرنی شاعران دلسوخته است بعلاوهی اندکی گندهگو؟ی خودت، بنویسد «نه» یعنی «کلاً نه». کره خر!
-
بچگی نمی کردم...
جمعه 25 شهریور 1390 12:38
خیلی راحت میشه گفت: بچه بودی . نمیفهمیدی. بچگی میکردی... اما من هرچی فکر میکنم ؛حس میکنم دروغای بزرگی که تو کوچیکی می گفتم؛ یه جورایی عمق روحمه... واقعیت خودمه... اگه بخوام با خودم صادق باشم باید دروغ بگم...
-
موش و گربه(نسخه جدید)
سهشنبه 22 شهریور 1390 14:35
گربه با هزار برنامه ریزی موش را می یابد در همان وقت که فکر میکند برتر است…. Bomb! به هوا می رود دلمان برای موش نمی سوزد چون بلاهای بدی سر گربه می آورد اما برای گربه هم دل نمی سوزانیم چون موش را صاحب حق میدانیم Inglorious basterds روایت پیچیده تری از موش و گربه است کشته شدن پدر ماکسیمیلیان و آن گروهبان آلمانی که سرش با...
-
خب...
چهارشنبه 16 شهریور 1390 11:19
خب...گیرم رفتی و یک داستان نخنما شدهی عاشقانه پیدا کردی و 400صفحه دربارهاش نوشتی. و همینطور آدم، اضافه کردی به داستانت که همه آشنا بودند و تکراری. و اینقدر شلخته نوشتی که آخرش مجبور شوی برای خوانندهات گراف بکشی که: این خواهر آنیکی است...اینیکی زن آنیکی! و هرجا کم آوردی، سروکلهی درویش مصطفا پیدا شود و با آن...
-
حالا حکایت ماست...
شنبه 12 شهریور 1390 21:51
بوجود که میومد یه لحظه خوشحال میشد اما بعد.. هی نق هی نق.. هی نق... که چرا این هست؟ چرا این نیست؟ چرا کجه؟ چرا صافه؟ همه ی بدبختیاشم از حماقت خودش بود "دسته" فقط براش امکانات میاورد اما اون خریت می کرد آخرشم که می پوکید "دسته" میومد با دلسوزی مینوشت :پایان...
-
و در ادامه...
شنبه 12 شهریور 1390 19:08
در چشم هایت جنگجویی مغول کمین کرده جرات نمی کنم دوستت نداشته باشم! جلیل صفربیگی
-
شروع
دوشنبه 31 مرداد 1390 16:09
به نام خدا. سلام. ما تاحالا اینجا بودیم. از این به بعد داریم میایم تو بلاگ اسکای. چون کار باهاش راحت تره و امکاناتش بیشتره... اینجا یه وبلاگ گروهیه... و بنامون اینه که کوتاه بنویسیم. تا هم شما حال خوندن داشته باشید... و هم ما حال نوشتن!