چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

حالا حکایت ماست...

بوجود که میومد یه لحظه خوشحال میشد

اما بعد..

هی نق

هی نق..

هی نق...

که چرا این هست؟

چرا این نیست؟

چرا کجه؟

چرا صافه؟

همه ی بدبختیاشم از حماقت خودش بود

"دسته" فقط براش امکانات میاورد

اما اون خریت می کرد

آخرشم که می پوکید

"دسته" میومد با دلسوزی مینوشت :پایان... 

نظرات 10 + ارسال نظر
اطیلا یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 17:34 http://atilaahari.persianblog.ir/

زندگی مرگیست که هر آن به تاخیر می افتد..

یکی مثل خودت یکشنبه 13 شهریور 1390 ساعت 19:44 http://variyans.blogfa.com

درود
رسم است
چه بخواهی چه نخواهی نق را می زنی
و
در آخر می گویی
پایان

رضا دوشنبه 14 شهریور 1390 ساعت 10:41

عمرا اگه خود دسته،‌ عقلش بکشه اینقد خفن به اثرش نگاه کنه!
نمیای نمیای، وقتی میای دست پر میای...

سینا سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 11:25 http://sinanezhadhamzeh.blogfa.com/

سلام

منجی گراف سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 12:53 http://monji.s2a.ir

با دو طرح به مناسبت هشتم شوال
(سالروز هتک بی شرمانه ی وهابیت به حریم چهار امام مظلوم بقیع)به روز هستیم
اللهم عجل لولیک الفرج

رضا سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:35

راستی چرا با اسم خودت نیومدی؟
هان؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 شهریور 1390 ساعت 18:35

mj m چهارشنبه 16 شهریور 1390 ساعت 16:08

ایده خوب بود،

ولی اون جمله‌هه که اما اون خریت می‌کرد، یه مشکلی داشت! فکر کنم یخده حشو بود؟

هفتانی پنج‌شنبه 17 شهریور 1390 ساعت 10:22

خب خیلی میشه روش فکر کرد
نه خوشم اومد

خدایا چنان کن سرانجام کار...

[ بدون نام ] یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 11:55

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد