بعد از اینکه رفتند سر اصل مطلب، پسر و دختر روانه تک اتاق خانه شدند، تا صحبتهای جدی کنند و به جاهای خوبش برسند!
خلاصه... حرف خاصی زده نشد، فقط اینکه دونفر در اندک-زمانی به هم علاقهمند شدند و به جاهای خوبش رسیدند و سالها با هم زندگی کردند.
پیرزن، دوتا یا سهتا از پسرهایش را داد...و در عوض یک قرآن امضا شده گرفت.
و چه خوشحال...
«...و با نمایندهی سومالی٬ همسفرمان گلال بن احمد٬ نشستیم پشت میزی در تالار
رستوران هتل...اما هر چه خواستم حالیش کنم هم اسمیم٬ راضی نشد! »
تکهای از کتاب سفر روس جلال آل احمد
شاید اگر سر کلاس «عکاسی»٬ استاد چیزی از پروژهی نقد عکس نگفته بود٬
سری هم به عکسهای توی هاردم(از هنر مندان بزرگ) نمیزدم. و یکدور همه را از اول
تا آخر زیر و رو نمیکردم.
و شاید اصلا حالش را پیدا نمیکردم که بنشینم همهیشان را با دقت ببینم و بهشان فکر کنم.
اما حالا میدانم که یک عکس بیشتر از یک عکس است...حتی یک شیء بیارزش گوشهی
عکس هم٬ برای بهتر فهمیدن عکس٬ ارزشمند است. و حتی همان چیز، بیرون
عکس هم بیارزش نیست...باید دقیقتر نگاه کنی.
و اصلا اطرافت، خودش یک عکس بزرگ است(عجب؟!)
و حالا به واسطهی همین چند دقیقه وقتی که روی نقد عکس گذاشتم، خودم را
به آدمهای دوروبرم و چیزهای اطرافم، نزدیکتر و حساستر احساس میکنم...
تا جایی که با این پیرزن سرخ پوست، در حد مادربرزگ، رابطهی معنوی برقرار کردهام.
و راستی هنوز نفهمیدهام، دارد به چی فکر میکند!
* عکس از نورمن کورن
* نقدی که نوشتهام، در ادامهی مطلب
* و اینکه، فردا تولد امامرضا است(علیهالسلام)...پس مبارک و قسمت همه مشهد.
«رفاقت٬ مثل تیغههای ماشیناصلاح است.»*
یعنی که تو از بعضی رفاقتهایت استفاده میکنی و خیلی از آنها را اصلا نمیدانی
به چه درد میخورند.
و یعنی که فرض کنید پدرومادر محترم رفتهاند مشهد و دستهکلید گرامی توی خانه جامانده...
آنوقت از بین دوستان٬ یکی از دربوداغانهایش که اصلا حال دیدنش را ندارید٬
پیدا بشود و با کلیدش٬ در خانهاتان را باز کند...
در حالی که شما اصلا فکرش را هم نمیکردید که همچین آدم داغانی٬ بتواند چنین کار
بزرگی برایتان انجام دهد.
عینا مثل تیغههای جورواجوری که گذاشتهاند توی جعبهی ماشیناصلاح٬
بدون دفترچهی راهنما. و شما خودتان در شرایط خاص٬ کاربردشان را کشف میکنید!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*خودم!
عجب جملهای پراندم!...هنوز خودم توی کف معانی جمله ماندهام.مثلا: «رفاقت مثل تیغههای ماشیناصلاح است...دهبار کارت را راه میاندازد و
یکبار گند میزند به صورتت»!
یا مثلا: «رفاقت مثل تیغههای ماشیناصلاح است...همهجا نمیشود استفادهاش کرد»!!
یا مثلاتر: «رفاقت مثل تیغههای ماشیناصلاح است...بعضی وقتها مفید است، بعضیوقتها moser »!!
همه ی ویژگیهای
همه ی آثار هنری بزرگ را
نباید به هر اثری سرایت داد
مثلا همه ی بی منطقی های داستان فیلم "هیچ" را نگذاریم به پای اینکه نمی فهمیم
یا خیلی دنبال این نباشیم که "هیچ" یعنی چه...
--------
هیچ هیچ هیچانه ؛ عنوان کتابی است از استاد مصطفی رحماندوست!
من:
کاش مثل اون سه تار میزدم
مثل اون رکابی می پوشیدم
رو همون تخته لم میدادم
قیافه مم اون جوری بود
بعد خیلی خوب بود
...
کاش من اون بودم
اون:
کاش مثل اون آروم بودم
مثل اون می نوشتم
مثل اون راحت لباس می پوشیدم
خیالم نبود کجا باشم
اهمیت نمی دادم
بعد
خیلی خوب بود
...
کاش من اون بودم