چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

چینش افکاری خاص، جهت پاره ای حال خوش

مرد در محلی آرام، کنار یکی از مسیل های آب زندگی می کرد. کارش ساده بود. او تاکسی رانی قدیمی بود. نه این که پیر باشد، فقط اینکه از سن کمی شروع کرده بود. شب ها، بهترین لحظات زندگیش، نشستن بر روی صندلی کنار تختش بود.  

زیاد فکر می کرد اما دغدغه های فکری زیادی نداشت، خوب بلد بود به چیز خاصی که همیشه دغدغه ذهنی اش بود، زیاد فکر کند. افکارش خیلی لذت بخش نبودند ولی گذر زمان باعث شده بود نه تنها بهشان احساس نیاز کند بلکه بعضی وقت ها که حالش اصلا، خوب نبود، سرکیفش هم میاوردند و ابتکارهای کم و زیادش در چینش آن ها، برایش خیلی لذت بخش هم بود.

 چندین بار شده بود که با دختران خوبی آشنا شود ولی هیچ وقت خیلی صمیمی نمی شد و حتی وقتی در تخت بودند، گوشه ای از تخت را پیدا می کرد و به چینش افکارش می پرداخت. همین بود که با دوستان دخترش به آشنایی های بعدی نمی رسیدند و حتی نزدیک به مراحل ازدواج هم نمی شدند. در نهایت هم با فرستادن گلی به مراسم عروسیشان، ازدواجشان را تبریک می گفت.

 خیلی سن نداشت که پشت فرمان تاکسی بود  و از افکارش سر ذوق آمده بود و تصمیم خود را گرفت. با سرعت کمی، طوری که همسایه ها از صدایش اذیت نشوند، در روزی که مسیل حداکثر آب خود را حمل می کرد، خود را به داخل آن انداخت و هرآنچه تا آن روز بدان فکر کرده بود، با بهترین چینش  تحقق یافت.

آرزو

کمانداری٬ سه درخت خشکیده را گفت: چی می‌خواهید تا برآورده سازم؟

اول گفت: می‌خواهم زیباترین لبخند دنیا برای من باشد.

دیم گفت: می‌خواهم زیباترین آرزوی دنیا را برآورم.

سیم گفت: می‌خواهم هم‌نشین زیباترین آفریده‌ی دنیا باشم.

کماندار٬ هرسه را برچید و گفت: به آرزویتان می‌رسانم...

و از هر یک تیری ساخت. و هر کدام به سه شعبه.

با اولی٬ شیرخواری را سیراب کرد و لبخند بر لبانش نشاند.

دیم را بر نوجوانی رها کرد که می‌خواست پیش از عمو بمیرد.

و سیم را کنار قلب یک مردٍ تنها نشاند...


شق القمر ...

ماه من٬‌ آنی نیست که امان‌نامه‌ی شمر پاره می‌کند...

و آنی نیست که آب از لبان تشنه‌اش دور می‌کند...

و حتی آنی نیست که بی‌دست٬ مشک به دندان می‌گیرد...


ماه من٬ آنی است که برای جنگیدن به‌دنیا آمده٬ برای جنگیدن بزرگ شده٬

و برای جنگیدن لباس رزم به تن کرده و پا به کربلا کوبیده و چه نقشه‌ها برای

دشمنان برادرش کشیده...اما دو دست٬ دو چشم و فرق شکافته‌اش

را فدای آب آوردن برای بچه‌ها کرده.

ماه من قهرمان است.


شبیه...

- بابا...نوبتم شد. بروم؟  

- برو بابا. برو...بابا بزرگ. 

عرب نیا. دونقطه

علاوه بر فیزیک بدنی، اندام و چهره مناسب که هر بازیگر باید از آن برخوردار باشد، هوش، قدرت روحی و جسمی، خلوص، صداقت و وفای به عهد، پایمردی، قدرت ریسک، سلامت جسم، آزادی خواهی و عشق به رهایی، نو جویی و میل به آموختن و اصالت، خلاقیت، بلند پروازی و به کم قانع نشدن در عین واقع‌بینی، از خود گذشتگی و ایثار، اخلاق و شرف و منش انسانی، عدالت طلبی و اعتدال، حقیقت طلبی، شناخت خود و خدا و در نظر داشتن مداوم حضرت مرگ برای یک بازیگر لازم است.