کمانداری٬ سه درخت خشکیده را گفت: چی میخواهید تا برآورده سازم؟
اول گفت: میخواهم زیباترین لبخند دنیا برای من باشد.
دیم گفت: میخواهم زیباترین آرزوی دنیا را برآورم.
سیم گفت: میخواهم همنشین زیباترین آفریدهی دنیا باشم.
کماندار٬ هرسه را برچید و گفت: به آرزویتان میرسانم...
و از هر یک تیری ساخت. و هر کدام به سه شعبه.
با اولی٬ شیرخواری را سیراب کرد و لبخند بر لبانش نشاند.
دیم را بر نوجوانی رها کرد که میخواست پیش از عمو بمیرد.
و سیم را کنار قلب یک مردٍ تنها نشاند...
خوب بود رفیق...
دمت گرم...
بیست بیست بود ... همین !
فوق العاده بود رضا. قشنگترین پستی که تا حالا گذاشته بودی همین بود. خدا خیرت بده.
بسی عالی
هر سه بر سینه ی مرد تنها نشست
سلام رضا
متن زیباییه،ممنون