خب...گیرم رفتی و یک داستان نخنما شدهی عاشقانه پیدا کردی و 400صفحه دربارهاش
نوشتی.
و همینطور آدم، اضافه کردی به داستانت که همه آشنا بودند و تکراری. و اینقدر شلخته نوشتی
که آخرش مجبور شوی برای خوانندهات گراف بکشی که: این خواهر آنیکی است...اینیکی زن آنیکی!
و هرجا کم آوردی، سروکلهی درویش مصطفا پیدا شود و با آن رفتارهای عجیبش سروسامانی
به داستان بههمریختهات بدهد و برود.
گیرم چندتا جملهی قلنبهسلنبه هم انداختی دهان دختربچه و پسر نوجوان داستانت، که
عقل پیرمرد هم به آنها قد ندهد! و همینطور الکیالکی شخصیت داستانت را عاقبتبهخیر
کردی. و چندتا آدم مهم و حادثهی تاریخی مهم، چپاندی توی کتابت...
گیرم هی از فضای واقعی داستانت پریدی به فضای فانتزی و ماورائی، و هی برگشتی.
گیرم «جخ» چندتا کلمهی ناآشنا هم گذاشتی لای جملههایت که «دوسیه»ی رمانت پیچیده شود!
و حمید عجمی ِ خطاط را هم صدا زدی که بیاید و روی کتابت بنویسد: «مناو» و زیرش «رضای امیرخانی» !
خب...کهچی؟!
* گیرم به چاپ پانزدهمشانزدهم هم رسیدی...!
سلام
سر زدم..
ولی چیزی از پستت سر در نیاوردم..
کتابه رو نخوندم..ولی معلومه خیلی رو اعصابته..
آره...داغونم کرده!
سلام!!!ممنون که لینکیدیم!!براچی لینکیدیم؟؟؟؟ها؟؟
ناراحت شدی برداریم؟!
برو بابا!
جدای گند زدنت به من او،
قشنگ بود.
تو هم جز گروه علاقه مندان به مناو یی؟!!
به چاپ ۲۵ ام هم رسیده ، البته همش به خاطر پارتی های ریز و درشتی است که آقای امیر خانی دارند.
بی وتن را نخوانده ای ، اگر بخوانی همه ی تلاشت را میکنی که آدرس امیرخانی را پیدا کنی و کتابش را پس بفرستی. راستش من دوم دبیرستان که بودم باهمه ی نثر و فکر بچکانه ام برایش ایمیل فرستادم و کلی انتقاد کردم . نامرد بی انصاف نکرد حد اقل یک جواب کوتاه بدهد. خورد تو ذوق دوم دبیرستانی ما.
حالا که تو هم نوشتی من هم ایمیلم را روی وبلاگم می نویسم که همه بخوانند.
بیوتن رو هم خوندم...
اونو که اصلا جزء رمان حسابش نکردم!
سلام
ممنونم از لطفتون
گیریم که من نفهمیدم که کلا چی نوشتین...
گیریم که خواستم تشکر کنم از سر زدنتون...
گیریم بلد نباشم کامنت درست و حسابی بذارم...
خب...چیکار کنم بهم میگن الکی...شما به دل نگیر...
مگه چجوری نوشتم که بعضیا نفهمیدن؟
یه نقد معمولیه از کتاب مناو دیگه!
البته بگما، روی «داستان سیستان»ش یه حساب دیگه باز کردم...اونو خیلی دوست دارم. انصافا.
من علاقهمند نیستم،
من اینطوری هم نیستم.
اینجا ایران است
سرزمین کتابهای زرد پرطرفدار!!!!
پرطرفدار هست...اما دیگه انصافا زرد نیست.
سلام
میشناسمش
اومده بود دانشگامون
قلمش قویه
سوادش زیاد
ولی هیچکدوم از کتاباشو نخوندم
یکیشو برام پست میکنی ؟
.........................
از این گنگ بودن مطالبتون خوشم میاد
مرسی
نمیشه ایمیل بزنم؟ ارزون تر در میاد!!
خارج از شوخی یه سر به سایتش بزنی، قلمش دستت میاد:
ermia.ir
ممنون. لطف دارید.
ده روز با ره برش خوب بود.
اینو که میگی نخوندم.جانستان کابلستانش هم میگن خوبه ولی باز نخوندم و قراره سر یه فرصت بخونم
شاید گزارش سفراش فقط خوبه
متنت خیلی عالی بود رضا
(من او) رو نخوندم ... ولی یکی که خیلی قبولش دارم خونده و ازش راضی بوده ...
داستانشو نمیدونم ولی قلم خوبشو نمیتونین انکار کنین !
( مثل نوشته ی خود شما که قلمش خوبه ولی خیلی خیلی بی انصافانه نوشته شده)
این جوری که شما نوشتین آدم فکر میکنه با یه نویسنده ی به قول کامنتای بالا زرد طرفه !!!
رضا امیرخانی آدم فوق العاده ایه ...
... راستی مبارک باشه فضای جدیدتون
قلم خوبشو انکار نکردم، مناو رو انکار کردم!
شما لطف دارین...به نظر منم نویسنده ی خوبیه. و من هم دوستش دارم.
ممنون
سلام
ده بروزش کن این لامثبو ...
اگه تا شب به روز نشی هکت میکنم!
سه نفرین یه چیزی بنویسین دیگه ...
این آخرین اخطاره !!!
ازین ریدنا به جایی نمیرسی
گذشت اون زمون...
چرا خودم یککم خالی میشم!
خب شما می تونستین از خوبیاشم بگین که یکی مثل من نگه قلم خوبشو انکار کردین !
این جوری نقدتونم واقعی تر میشد ... من میگم وقتی آدم یه چیزیو که لازمه نمیگه یعنی داره نادیدش می گیره !
ایشالا چند پست آینده، تکلیف خودمو با قلم امیرخانی مشخص می کنم!!