به قنوت میرسم
دو تا دستم را میگذارم کنار هم
رَبـَّــنا...
دست چپم، بوی خستگی یک روزِ بلند را میدهد
...آتِنـــا فی الدنیا حَـسَنه...
و دست راستم، هنوز بوی عطر دست تو را
...و فی الدنیا حَـسَنه...
و این چه عطری است که با آبِ وضو هم پاک نمیشود؟
...و دوباره فی الدنیا حَـسَنه...
و ضمنا اینقدر تند و تیز است که از این فاصله میخزد توی بینیام؟
...و دوباره و دوباره...
حالا لااقل این دو تا دست، کنار هم آرام گرفتهاند
...و حالا دیگر با خیال راحت، فی الآخِـرَةِ حَـسَنه...
و چه فایده، قنوت تمام میشود و دوباره این دو تا بر میگردند سر جای اولشان
... و قِــنا عذابَ النــار.
و السلام