گاهی ریشم را میکنم... ریشم فرهای عجیبی میخورد و برایم جالب است نگاهش کنم.
گاهی شوره های سرم را میریزم... اینکه شوره هایم همان پوست سرم هستند که کنده میشوند برایم جالب است.
گاهی پوسته های توی گوشم را میکنم... شکل جالبی دارد که همیشه نگاهش می کنم
از همه مهمتر
وقتی توی دستمال فین می کنم، حتما باید نگاهش کنم
این نگاه کردنها ، به من این حس را میدهند که راجع به بدنم اطلاعات دارم
اینها چیزهایی است که شاید در روز چندین بار برای من تکرار شود اما باز هم برایم جالب است
حالا میفهمم چرا مادرم پای هر فیلم هندی ای ، هرچقدر هم داستان تکراری ای داشته باشد، گریه میکند!
-----------
پ ن: رضا جان ! درخواست عاجزانه دارم نظر ندی. و اگر به نظرهای خودت جواب میدی لااقل به نظرهای من جواب ندی! ترجیح میدم ۰نظر داشته باشم تا اینکه بیایم ببینم همه اش تویی!
رضا !

حیف که بیشتر از چند خط نمیشه نوشت وگرنه دهها صفحه راجع به یه حبه قند حرف داشتم...
واقعا خیلی تر رو تمیز بود!!!!!!
هنر نوشتن فقط توی انتخاب کلمات و به کار بردنشون توی جمله ها به شکلی که روان و زیبا باشه نیست ... یه نویسنده ی متعهد و ماهر باید توی انتخاب موضوع هم دقت کنه و بدونه که مفاهیمو با چه کلماتی بیان کنه ...
هر حرفیو به هر شکلی، هر جایی نباید گفت.
:)
سلام جالب بود و البته قابل تامل
خوب سر صبحی ما رو یاد چه چیزهای جالبی انداختی
حالم چیز شد
حالا میفهمم چرا رضا ۵ دفعه یه حبه قندو رفت دید
قبلا فکر میکردم به خاطر کارتشه
خوب نوشته بودی
یادم باشه داداشمو بفرستم پیشتون ...
عین همین ماشالا
سلام عید بر شما مبارک ولایتی باشید حتی اگر دکتر نیستید![گل]