بوجود که میومد یه لحظه خوشحال میشد
اما بعد..
هی نق
هی نق..
هی نق...
که چرا این هست؟
چرا این نیست؟
چرا کجه؟
چرا صافه؟
همه ی بدبختیاشم از حماقت خودش بود
"دسته" فقط براش امکانات میاورد
اما اون خریت می کرد
آخرشم که می پوکید
"دسته" میومد با دلسوزی مینوشت :پایان...
زندگی مرگیست که هر آن به تاخیر می افتد..
درود
رسم است
چه بخواهی چه نخواهی نق را می زنی
و
در آخر می گویی
پایان
عمرا اگه خود دسته، عقلش بکشه اینقد خفن به اثرش نگاه کنه!

نمیای نمیای، وقتی میای دست پر میای...
با دو طرح به مناسبت هشتم شوال
(سالروز هتک بی شرمانه ی وهابیت به حریم چهار امام مظلوم بقیع)به روز هستیم
اللهم عجل لولیک الفرج
راستی چرا با اسم خودت نیومدی؟
هان؟
ایده خوب بود،
ولی اون جملههه که اما اون خریت میکرد، یه مشکلی داشت! فکر کنم یخده حشو بود؟
خب خیلی میشه روش فکر کرد
نه خوشم اومد
خدایا چنان کن سرانجام کار...