چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

عباس آقا بقال بود؟

عباس آقا بقاله سر کوچمون بود. همیشه بقالیش باز بود و اگه کارم براش پیش میومد به کسی می سپرد تا بقالی باز باشه، یه هو اگه کسی چیزلازم شد، معطل نمونه. خونشم ته کوچه بود و تنها زندگی می کرد و هر وقت تو کوچه از ما بچه ها رد می شد یه بغلی به توپ می زد و آجیلی به ما بچه ها می داد و ما هم خیلی دوسش داشتیم.

عباس آقا همه کاره بود. تو کوچه بهش می گفتن آچار فرانسه. از رنگ کاری گرفته تا کارای برقی و لوله کشی و تعمیر لوازم برقی منزل محله  با اون بود.  هرجایی فکرشو بکنی، یا یکی، آشناش بود، یا خیلی بهش ارادت داشت و هر کسی هر کاری می خواست بکنه، حداقل مشورتی با عباس آقا می کرد.

یه بار یادمه دبستان بودم که رفتم تو آشپزخونه، دیدم عباس آقا تا ناف، زیر دست شویی آشپزخونمون بود و همین جوری که داشت سیفونشو درست می کرد،  به مامانم می گفت، اگه خواست برنج زیاد درست کنه چی کار کنه که شفته نشه و از برنج درست کردناش تو مسجد محل، تو ایام عاشورا و تاسوعا می گفت.

بچه که بودیم تو جمعای دورهمی زنای محل، زیاد می لولیدیم. یادمه تو هر بحثی یه خاطره، زنای محل از عباس آقا داشتن و همه آخرسری دعاش می کردن.

همین چند وقت پیش بود که مرد... موقع خاک کردنش از پیرا که توشون دوستای قدیمیش بودن تا بچه ها که آجیل زیاد از دستش گرفته بودن،  همه بلااستثناء، گریه می کردن.

 یادمه که محل، جدای ناراحتی، عزا گرفته بودن که چجور ادامه بدن.

نظرات 17 + ارسال نظر
فسیل سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 15:44 http://www.fosil.blogsky.com/

خدا رحمتش کنه
عید شما هم مبارک

بهنام صداقت حور سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 17:44 http://ghoghnus.blogfa.com

سلام
زیبا نوشتی.ممنون از دعوت.برقرار باشی.

sed سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 18:27

از چند خط بیشتر بود
نخوندم

سید جان، به "..."م!

افرا چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 11:05

چه خوب که پاک شد مطلب قبلی !

آره، اون قبلی رو، منم که نوشتمش، خوشم نمیومد، جمله ها خوب نبود.

رضا چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 11:30

سلام
قشنگ بود...
شخصیت رو خوب رسونده بودی

ولی جمله های آخر یه کم چکش کاری میخواد

بله، متأسفانه!

محمد چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 14:12 http://dailyround.persianblog.ir/

سلام خدا بیامرزتش
من هم سال پیش یک عزیز رو از دست دادم که دقیقا شبیه همین عباس آقا بود.
در ضمن ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدید و لطفی که داشتید

حسین چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 18:28

روون بود.

هفتانی چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 19:27

خیلی خوب بود
ایولا
خدا رحمتش کنه
این آدما بعد رفتنشون تازه معلوم میشه کی بودن
یه کم صبر کن

راستی چرا مرگشو توصیف نکرده بودی؟

اول باید بگم که این، یه قسمت از یه داستان بود که بقیشو هنوز نساختم!
جواب:مد نظرم، زندگی عباس آقا بود.

هفتانی چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 19:36

راستی تر
اگه سه شنبه ها را دوست داری بگو ما یه روز دیگه را دوست داشته باشیم برای پست گذاشتن
گذاشتن پست در یک روز از دو جواد چیز خوشایندی نمی تونه باشه

این کارهارو رضا تو باید انجام بدی مثلا.آقای مدیر!

بذار انقدر من و تو پست بذاریم، کلا وبلاگ جواد بشه، بره باباو!

اشک آتش چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 22:49 http://ashkeatash57.blogfa.com

روحش شاد . به قول سعدی:
مرد نکونام نمیرد هرگز
سلام بر شما عیدتان مبارک

زینب پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 01:21 http://www.maande.blogfa.com

ما هم تو کوچمون یه بقالی داشتیم که اسمش مشت عباس بود.بچه که بودم عشقم خریدن ادامس بود که خودش میذاشت تو جیبم
که مبادا وسط راه گمش کنم!

زینب جمعه 27 آبان 1390 ساعت 01:16 http://www.maande.blogfa.com

راستی یادم رفت بگم
خدا مشت عباس رو بیامرزه!

نیلوفر دوشنبه 30 آبان 1390 ساعت 00:38 http://www.blueboat.blogsky.com

روحش شاد
زیبا نوشته بودیی

آدم ؟! دوشنبه 30 آبان 1390 ساعت 20:09 http://www.sakoye-parvaz.blogfa.com

خدایشان بیامرزاد ....

افرا سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 08:47 http://maande.blogfa.com

اگه دوتاتون یه روزو انتخاب کنین واسه نوشتن بهتر نیست از اینکه چارتاتون به هیچ روزی افتخار ندین ؟!

رضا سه‌شنبه 1 آذر 1390 ساعت 15:05

راست میگه بچه ها !

امیر سه‌شنبه 13 دی 1390 ساعت 03:55

همه متنت باید فدایی جمله آخرت میشد که چه خوب شد
اصلا هم چکش کاری نمیخواست :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد