گفت: آدم که نمی داند داستان فیلم چیست.بلکه میرود شخصیت ها را بشناسد
گفتم: می داند که بالاخره داستان دارد
گفت: بله. اما غرض اولی و اصلیش شناختن شخصیت و آدم جدید است
توی تاکسی آدمها حرفهای تکراری میزنند ، نه به این قصد که چیز جدیدی بفهمند، بلکه می خواهند همدیگر را بشناسند.
گفتم: بله. می خواهیم آدمها را بشناسیم. اما آدمها در موقعیتها و کنش ها و واکنشهاست که شناخته می شوند
گفت: اگر این را قبول داشته باشی آنوقت فیلم بدون داستان اصطلاحی هم می تواند فیلم باشد. فیلم شخصیت محور...
گفتم: اتفاقا شخصیتها در رتبه اهمیت بعد از داستان اند
یعنی آدم چون فکر میکند که فیلم داستانی دارد که –طبق تعریف داستان- می تواند او را از تعادل اولیه به تعادل ثانویه برساند می رود فیلم را ببیند. اما چون داستان بدون شخصیت پا نمیگیرد به شخصیتها هم گرایش پیدا می کند.
گفت: شخصیت!
گفتم: داستان!
دیگری از راه رسید گفت: فضا!
اولین کلیک در وبلاگ های به روز شده شد چند خطی
ما ناشناخته ایم حتی از ادمهای فضایی بیشتر ناشناخته تر
سلام و عیدت مبارک
بیچاره آدم شماره 3،
چیکارش داری، بذار حرفشو بزنه! :)
این تعادل اولیه به ثانویه هم نشنیده بودم!
این بالایی از من بود!
تعلیق!
در ضمن شما ما رو صاف کردین با این فونتاتون
عجب سید.اومدی
قشنگ بود
رضا!یه حبه قند فیلم خیلی خوبی بود
اما من دوست دارم فیلم داستان داشته باشه.