چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

چندخطی

خیلی کوتاه و گذرا: مثل بازدم

یه حبه قند...


بار اول که «یه‌حبه‌قند» را دیدم٬ چیزی دستگیرم نشد. و حتی خیلی از روابط فامیلی را نفهمیدم.

اما لحظه‌لحظه‌ی آن را دوست داشتم...

بار دوم٬ مجبور شدم با حرفها٬ رفتارها و اتفاقات بیشتر ور بروم. و اینبار تازه شستم

خبردار شد. و چیزهای بیشتری از آدم‌های فیلم فهمیدم...

بار سوم٬ که دیگر میدانستم چی به چی است٬ خودم را به سپردم به فیلم و باز به آدم‌ها

نزدیک تر شدم. 

و راستی٬ زندگی خودمان در فامیل٬ مگر همینجوری نیست؟ مگر هر وقت که به مناسبتی

دور هم جمع می‌شویم٬ چیزهای بیشتری از هم نمی‌فهمیم؟ و با هم صمیمی‌تر

نمی‌شویم؟

همین بار آخر که از سینما برگشتم٬ از خستگی خوابم برد...و بیدار که شدم٬ مثل صبح روزی

که فک‌و‌فامیل همه برمی‌گردند سر زندگی‌شان و خانه سوت‌و‌کور می‌شود٬ افسرده بودم.

خدا بارهای بعدی را به خیر کند...!


بزرگ‌ترین اشکال فیلم٬ پیچیده بودن روابط و اتفاقات است...شخصیت‌ها زیادند و هر کدام

برای خودشان٬ سودایی دارند. و بیننده دلیل خیلی از کارها را نمی‌داند...

و همین بار اول٬ بیننده را گیج می‌کند و محتاج به دوباره دیدن فیلم.


اما در مواجهه‌ی بعدی٬ بیننده کاملا فیلم را درک می‌کند و اینجاست که مشکل بعدی بروز

می‌کند و آن معتاد شدن به فیلم است!


خیلی‌ها فیلمنامه را به خاطر شباهت به «درباره‌ی الی...» ضعیف می‌دانند. اما نمی‌دانند

که ایده‌ی فیلم خیلی قبل‌تر از آن شکل گرفته بود. و اگر این هم نبود٬ این دو فیلم کاملا از

منظر روایت متفاوتند...درباره‌ی الی٬ می‌خواهد داستان تعریف کند و شخصیت‌ها را در طول

داستان پرورش دهد. اما یه حبه٬ درباره‌ی خانواده و آدم‌هاست و کاملا داستان گریز است.


فیلم به تمام معنا٬ یک فیلم ایرانی‌ست. یک خانواده ی ایرانی، با همه‌ی دغدغه‌های آشنا،

با همه‌ی دوری و نزدیکی‌اش از دین و با همه‌ی شادی‌ها و غم‌های که همه‌مان یکبار

تجربه اش کرده‌ایم.

نظرات 16 + ارسال نظر
navid دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 01:40 http://navidam.blogfa.com

امیدوارم بتونم ببینم تا بعد ببینم نظرم چه

مرتضی دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 11:39

من که ندیدم. ولی بعضی وقتها که تلویزیون فیلمهای سینمایی درام و خانوادگی میزاره (انگشت شمار) خیلی خوشم میاد. واقعا لذت بخشن. حیف اسمهاشونو یادم نیست واگرنه میگفتم تو هم ببینی.

فسیل دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 12:09 http://www.fosil.blogsky.com/

یه کاری کردی که برم فیلم رو نگاه کنم

بی دار دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 15:49 http://bidaram.blogsky.com

و من در کف
و من در کف
ومن در کف ...
این لامثبای کثیف کی میخان بیارن یه حبه قندو تو شهر ما ؟
با این که از شخصیت دو پهلوی میر کریمی اصلا خوشم نمیاد ...
اما کاراو دوس دارم
ومن در کف

داهول دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 16:22 http://www.dahool.ir

سلام دوست عزیز؛
وب قشنگ و با حالی داری، مطالبت هم جالبه.
من داهولم، از این که افتخار دادی و حرف ام رو میخونی خوشحالم، فکر کنم ارزش اینو داشته باشم که یه بار به هم سر بزنی! درسته ما همدیگرو نمی شناسیم و تا حالا هم و ندیدیم ولی خوب همیشه همین طوری آشنائی ها شروع میشه و بعد دوستی های محکم رو شکل میده، حرف های زیادی برا گفتن دارم، حکایت های تلخ و شیرین گذشته که به درد آینده می خوره؛ بهت از همه چیز میگم: سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و ....؛ حرف بیخودی هم نمی زنم، درسته تازه به دنیا اومدم و هنوز بچه ام، ولی حرف ام حرف های بزرگتر هاست بعضی هاشو شنیدم، بعضی هاشم خوندم، یه کمیشم دیدم، بهت قول میدم بیشتر حرف هام رو تو هیچ سایتی پیدا نمی کنی، چون کشاورزی که منو ساخته سعی می کنه از لا به لای کتاب ها حرف های تازه برات در بیاره، رو هم رفته فکر می کنم مترسک خوبی ام، لا اقل ارزش یه بار دیدن رو که دارم ... !!!!!

اوووه
باشه بابا میام!!

[ بدون نام ] دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 22:33

هفتانی سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 11:44

شرط می بندم ارزش یه بار دیدنو داره

mj m سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 21:28

آق رضائه..!

این متن، نفهمیدیم خودمونیه یا ادبی؟!
"مگر همینجوری نیست" مخصوصا!

من خودم توی متن بودنش دچار تشکیکم!

اطیلا چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 14:43 http://atilaahari.persianblog.ir/

جور همه ی مارو کشیده ای با این چند بار فیلم دیدنت..منم مثل بقیه خواننده هات فیلمو ندیده ام..

برین ببینین...به من کاری نداشته باشین!

زی زی چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 17:50 http://www.samin227.blogfa.com

برای فهمیدن این چیزها حیفه که منتظر بشیم یکی فیلم بسازه!!
ولی خداییش چه مهمونی های قشنگیه ،مهمونیای فامیلی...

یاسین چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 18:20 http://dialoge-mandegar.blogfa.com

عجب فیلم عالی ای بود.رنگ بندی فوق العاده،دکوپاژا دیدنی،صحنه های آهسته اش که دیگه محشر بود.
یه فرقی با درباره الی داشت که بیننده اون فاجعه وسط فیلم رو می بینه.
راستی فهمیدین که حاج ناصر(فرهاد اصلانی) به خاطر سرطان می میره.
اواخر فیلم از خواب که بیدار شد یه ملحفه سفید روش کشیده بود و از دور یه نما ازش نشون داد که شبیه کفن بود.
(البته این برداشت منه)

واقعا...

ضمنا بهتره در مورد فیلمی که هنوز خیلیا ندیدن٬ اینطوری صحبت نکنین
اونم جاهای مهم فیلم!!

زهره چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 20:21

من هرچند درگیر کنکور و هدفم هستم ولی اجازه گرقتم یه وقتایی بیام سر بزنم.
دو هفته پیش یه اتفاق خیلی تلخ تو خونمون افتاد تا چند روز همه جا رو سیاه می دیدم و اصلا حالم خوب نبود .

با خواهرم رفتیم یه حبه قند رو دیدیم . واقعا حالم رو عوض کرد . کلی عوامل فیلم رو دعا کردم. بازم میرم ببینمش.

آفرین...همینه!

mj m چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 22:49

الان ادامه مطلب رو خوندم.

ادامه مطلب، خوب بود.

[ بدون نام ] جمعه 6 آبان 1390 ساعت 14:56

هفتانی شنبه 7 آبان 1390 ساعت 15:05

الآن شد چندبار؟همون سه بارموند؟

رضا پنج‌شنبه 19 آبان 1390 ساعت 22:14

نه دیگه یه چندبار دیگه رفتم!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد